دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم
دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم
دلم می خواهد پر بکشم به آسمون سفر کنم
روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم
دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم
بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده
از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده
بی نور و بی صدا شده داره هق هق میکنه
اونم می خواهد گریه کنه از این دل بی همزبون
پیش خدا شکوه کنه آره دلش گرفته
مثل من سرشتش طالعش شوم شوم
این دلش پر ز خون میگن بهش غصه نخور
اینم یه جور حکمت حکمت اونی که همیشه
بالا تر از ابر من داره ما رو میبینه
واسمون اشک میریزه میگن طاقت نداره گریمون و ببینه
اونه که می دونه ما داریم فنا میشیم
توی راه عاشقی مثل اون خدا میشیم
اگه این کفر ما می خوایم کافر بشیم
توی این دنیا ما می خوایم عاشق بشیم
|
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،
وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،
وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم...
وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...
و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند...
وقتی تمام عالم را قفس می بینم...
بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم..
بی تفاوت می گذرم....
|
گذشت لحظه های با تو بودن |
|
دشت خواب با کوه های
آبی ، نه شعری نه
میلادی
طلوعی بود که مغربش
گریه میکرد
ستاره ها دل نداشتند که
بخوابند
سوخته حتی خاکستر دشت
ستون ستون، حرمت احساس بی ریشه گی
قدم قدم، درد بی همخونان
|