سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ
اوقات شرعی

تابستان 1386 - عشق

نگاه (شنبه 86/6/3 ساعت 10:3 عصر)

  • نویسنده: فرشاد

  • نظرات دیگران ( )

  • گریه (شنبه 86/6/3 ساعت 11:3 صبح)
     

    دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم
    دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم
    دلم می خواهد پر بکشم به آسمون سفر کنم
    روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم
    دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم
    بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده
    از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده
    بی نور و بی صدا شده داره هق هق میکنه
    اونم می خواهد گریه کنه از این دل بی همزبون
    پیش خدا شکوه کنه آره دلش گرفته
    مثل من سرشتش طالعش شوم شوم
    این دلش پر ز خون میگن بهش غصه نخور
    اینم یه جور حکمت حکمت اونی که همیشه
    بالا تر از ابر من داره ما رو میبینه
    واسمون اشک میریزه میگن طاقت نداره گریمون و ببینه
    اونه که می دونه ما داریم فنا میشیم
    توی راه عاشقی مثل اون خدا میشیم
    اگه این کفر ما می خوایم کافر بشیم
    توی این دنیا ما می خوایم عاشق بشیم


  • نویسنده: فرشاد

  • نظرات دیگران ( )

  • درد دل (شنبه 86/6/3 ساعت 11:2 صبح)

    طلوع عشق

    وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،
    وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،
    وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم...
    وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...
    و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند...
    وقتی تمام عالم را قفس می بینم...
    بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم..
    بی تفاوت می گذرم
    ....


  • نویسنده: فرشاد

  • نظرات دیگران ( )

  • لحظات من با تو (شنبه 86/6/3 ساعت 11:0 صبح)
    طلوع عشق

    گذشت لحظه های با تو بودن
    و در پاییز عشقمان
    نامی از دوست داشتن باقی نماند
    چقدر زودگذر بود قصه من و تو
    و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
    درو کرد گندمزار دلهایمان را
    و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
    و در کوچ پرنده های غمگین
    در آن کویر آرزو
    شاعری دل شکسته و تنها
    می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
    شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها


  • نویسنده: فرشاد

  • نظرات دیگران ( )

  • خواب (شنبه 86/6/3 ساعت 10:59 صبح)
     

    طلوع عشق

    دشت خواب با کوه های
    آبی ، نه شعری نه
    میلادی
    طلوعی بود که مغربش
    گریه میکرد
    ستاره ها دل نداشتند که
    بخوابند
    سوخته حتی خاکستر دشت
    ستون ستون، حرمت احساس بی ریشه گی
    قدم قدم، درد  بی همخونان


  • نویسنده: فرشاد

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2   3      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نظر
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 9 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 11888 بازدید
  •   درباره من
  • تابستان 1386 - عشق
    فرشاد
  •   لوگوی وبلاگ من
  • تابستان 1386 - عشق
  •   مطالب بایگانی شده
  • تابستان 1386
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  
  •  لوگوی دوستان من


  • تابستان 1386 - عشق
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    Put Mouse Over Here here
    This is what happens!!

    JavaScript Codes